طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

طاها پسر شجاع

ماه چهاردهم

مامانی نمیدونم کجای این آویز تختت شبیه جارو برقیه که با دیدنش شروع میکنی به اجرای صدایی که با دیدن جارو یا تمام وسایل برقی اجرا میکنی : اوووووووووووو            لباتو بخورممممممممممم   جهان پهلوان طاها طاها بالام  لالا گوگوی مامان قربونت برم کمکم میکنی این قالیچه رو بشورم؟ مامانی بزار یه بندری برات بزنم خستگیت در بره...آه آه آه  مامانی هوامو داشته باش میخوام برم بالا چراغو خاموش کنم آخه ساعت ١.٥ نصف شبه،خوابم میاد... برم؟ داری هوامو ؟ اینم از ایییین... آخییییییییییش خیالم را...
19 ارديبهشت 1392

تولدت مبارک

طاها پسرم الهی مامان قربونت بشه، گلم تاخیر مامانو ببخش اولش که به خاطر تدارکات جشن تولدت نمیرسیدم سر به وبت بزنم بعدشم عید نوروز و مسافرت ، کمی هم تنبلی........  تو این مدت ماشالله انقدر بزرگ شدی که دیگه نمیتونم برات بنویسم که چه کارایی رو بلد شدی و چه شیطنتایی میکنی چون فکر کنم اگه بخوام کارایی رو که بلد نیستی بنویسم راحت تر باشم، انگار خودت متوجه شدی که یه ساله شدی آقا شدی . و اماااااااااااا جشن قشنگ تولدت که خیییییییییییییییلی خوش گذشت ولی عکس درست و حسابی ازش نداریم بخاطر اینکه نقش اول جشنمون بد ساعتی خوابید،جشنمون از ساعت ٣ بعد از ظهر تا ١ شب بود کیک حدود ساعت ٧ بعد از ظهر بریده شد این در حالی بودکه جنابعالی حدود ساعت ٦ خوابیدی...
9 ارديبهشت 1392

سیزده ماهگی پسر نازم

    از روز ٢١ اسفند دیگه کامل راه افتادی و دیگه چهاردست و پا رفتن رو کامل تعطیل کردی،دو روز بعدش هشتمین دندونت هم جوونه زد (پیشین جانبی_چپ) و از فردای اون روز دامنه کلماتی که میتونی ادا کنی گسترده تر شد,از ٦ فروردین هم که بدون اینکه از جایی بگیری از رو زمین بلند میشی و راه میری. ٩ فروردین ماه هم رفتیم کرمانشاه و سیزده بدر رو به همراه ٥٣ نفر از فامیلای بابایی رفتیم اطراف روانسر واقعا خیلی بهمون خوش گذشت تو هم کلی تو طبیعت کیف میکردی و بازی میکردی.یه روزم رفتیم سرپل ذهاب و هجدهم به تهران برگشتیم. تا جاییکه یادم بیاد به چند تا از کارات اشاره میکنم دست و پا و مو و چشم و بینی و گوش و دهن رو شناختی به دست میگی دشت به مو میگ...
8 ارديبهشت 1392
1